نظریه ی استیئصال امت ها در اندیشه ی سیاسی رهبری
مسألهى استقرار معنویّت و جلوگیرى از مظاهر فساد یا شیوع فساد یا شیوع بىدینى و بخصوص تظاهر به این معنا، جزو کارهاى واجب است. خداى متعال در قرآن مىفرماید: «وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَةً أَمَرْنا مُتْرَفِیها فَفَسَقُوا فِیها»؛[1] وقتى مىخواهیم جامعهاى را نابود کنیم- سازوکار و طبیعتش در سنّت الهى این است- مترفین و پولدارهاشان فسق مىکنند؛ «فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِیراً»؛[2] بعد عذاب الهى بر اینها نازل مىشود. لازمهى فسق آنها، ورود عذاب الهى است؛ بروبرگرد هم ندارد؛ یعنى این سازوکار روى همهى جوامع اثر مىکند؛ منتها تفاوت مىکند به اینکه آن جامعه از لحاظ عناصر نگاهدارنده در چه حدّى باشد. جامعهاى هست که این عنصر نابودکننده و مضمحلکننده را دارد؛ اما در مقابل، عناصر حفظکننده هم دارد- علم زیادى دارد، ثروت زیادى دارد، سیاستمداران عاقلى دارد، موقعیت خوب جغرافیایى یا تاریخى دارد- این موجب مىشود که آن عنصر نابودکننده، نه اینکه اثر نکند؛ دیرتر اثر کند. شما اگر امروز نگاه کنید، مىبینید که جامعهى امریکا به خاطر همین «ففسقوا فیها» و بسیارى عوامل دیگر، رو به اضمحلال است؛ اما بعضى از جوامع هستند که امکانات نگهدارنده را ندارند- نه علم را دارند، نه ثروت را دارند، نه سیاستمداران مجرّب و پختهاى دارند- این امکان ویرانکننده را هم دارند؛ اینها اگر در این گنداب و لجنزار وارد شوند، زود از بین خواهند رفت. از بین رفتنشان هم به این معنا نیست که چند میلیون آدم ناگهان مىمیرند؛ معنایش این است که این ملت با هویّت ملىاش نابود مىشود؛ ضعیف مىشود، توسرىخور مىشود، مورد بىاعتنایى دنیا قرار مىگیرد و دچار ابتلائات و فلاکتهاى فراوانى مىشود. بنابراین مسألهى معنویّت بسیار مهم است. [3]